شش هفته و دو روز
سلام عزیز دلم، حبه ی انگورم خوبی مادر؟ بزرگ شدی؟ عزیزم هشت روز دیگه مونده تا من برم بیمارستان و با متخصص مشورت کنم... خیلی امیدوارم که اون موقع سونو هم انجام بشه و من صدای قلب نازتو بشنوم... این روزها اوضاع دل دردهای شبانه و نفخ خیلی بهتر شده، اما مامان جون همش حالت تهوع دارم. عزیزم حلق من مگه اسباب بازیه که هی باهاش ور میری شیطونک؟ راستی حبه جونم می بینی بابا جون چقدر باهات حرف می زنه و چقدر ذوق داره تا زودتر به همه بگه که تو تشریف آوردی؟ مخصوصا به مامان و بابای خودش... همش میگه اگه بابا بفهمه دوباره جون میگره... آخه بابا بزرگ هم مریضه و هم خیلی دلتنگی ما ...
نویسنده :
سارا
17:46